زچهره ات عرق شرم چشم حيران شد
خط از لب تو سيه مست آب حيوان شد
زمين ساده پذيراى نقش زود شود
ز عکس روى تو آيينه کافرستان شد
بريدنى است زبانى که گشت بيهده گو
گرفتنى است سر شمع چون پريشان شد
زتوبه کردن من سود باده پيمايان
همين بس است که خواهد شراب ارزان شد
مرو به حلقه طفلان نى سوار، دلير
که آب زهره شيران درين نيستان شد
نسيم سنبل فردوس آيد از سخنش
دماغ هر که ز سوداى او پريشان شد
نمى کنند گواه لباسيش را جرح
چو ماه مصر عزيزى که پاکدامان شد
ز بار خاطر من گشت دشتها کهسار
ز سيل گريه من کوهها بيابان شد
دل دونيم به زير فلک نمى ماند
برون ز پوست رود پسته اى که خندان شد
اميد هست به پروانه نجات رسد
چو شمع در دل شب ديده اى که گريان شد
مدار صبر ز سرگشتگان طمع صائب
که بيقرار بود گوهرى که غلطان شد