شماره ٦١٣: به روى خوب تو هرکس ز خواب برخيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به روى خوب تو هرکس ز خواب برخيزد
اگر ستاره بود آفتاب برخيزد
چنين که چشم ترا خواب ناز سنگين است
عجب که صبح قيامت ز خواب برخيزد
همان قدر مرو اى مست ناز از سر من
که بوى سوختگى زين کباب برخيزد
غبار هستى من تا به جاست ممکن نيست
که از ميان من و او حجاب برخيزد
ز فيض عشق به رخسار گريه پرور من
اگر غبار نشيند سحاب برخيزد
نبرد روشنى مى سياهى از دل ما
مگر ز عارض ساقى نقاب برخيزد
چنين که اختر اهل سخن زمين گيرست
عجب که گرد ز روى کتاب برخيزد
اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد
ز خواب مرگ به بوى شراب برخيزد
فغان که قافله نوبهار کم فرصت
امان نداد که نرگس ز خواب برخيزد
غبار هستى من آنقدر گران خيزست
که از عذار تو طرف نقاب برخيزد
ازان خطى که روى تو خاست، نزديک است
که آه از جگر آفتاب برخيزد
نخاست گوهر شادابى از جهان صائب
چگونه ابر ز بحر سراب برخيزد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید