شماره ٦٠٦: ز آه من دل سنگين يار مى لرزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ز آه من دل سنگين يار مى لرزد
ز برق تيشه من کوهسار مى لرزد
به راز عشق دل بيقرار مى لرزد
محيط بر گهر شاهوار مى لرزد
در آب آينه لنگر فکند پرتو مهر
دل من است که بر يک قرار مى لرزد
ز خويش بار بيفشان که تا ثمر دارد
چو برگ بيد دل شاخسار مى لرزد
چه غم ز سنگ ملامت جنون کامل را؟
که از محک زر ناقص عيار مى لرزد
چو گوهرى که ز آيينه باشدش ميدان
عرق به چهره آن گلعذار مى لرزد
چه اشک پاک توانى ز چشم مردم کرد؟
ترا که دست به نقش و نگار مى لرزد
ز کار خلق گره باز چون توانى کرد؟
ترا که دست مدام از خمار مى لرزد
چه گل ز دامن دشت جنون توانى چيد؟
چنين که پاى تو از زخم خار مى لرزد
اگر چه همت آتش بلند افتاده است
به خرده اى که دهد چون شرار مى لرزد
مشو ز زخم مکافات عاجزان ايمن
که برق را دل از آسيب خار مى لرزد
کجا به رتبه منصور سرفراز شود؟
کسى که همچو رسن زير دار مى لرزد
به کوه اگر کمر و تاج روزگار دهد
دلش به دولت ناپايدار مى لرزد
منم که بار غم عشق مى برم صائب
وگرنه کوه درين زير بار مى لرزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید