شماره ٥٨٧: به خاک راه تو هرکس که جبهه سايى کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به خاک راه تو هرکس که جبهه سايى کرد
تمام عمر چو خورشيد خودنمايى کرد
فغان که ساغر زرين بى نيازى را
گرسنه چشمى ما کاسه گدايى کرد
خدنگ آه جگردوز را ز بيدردى
هواپرستى ما ناوک هوايى کرد
به موميايى مردم چه حاجت است مرا؟
که استخوان مرا سنگ موميايى کرد
ازان ز گريه نشد خشک شمع را مژگان
که روشنايى خود صرف آشنايى کرد
بهوش باش دلى را به سهو نخراشى
به ناخنى که توانى گرهگشايى کرد
مرا به آتش سوزنده رحم مى آيد
که زندگانى خود صرف ژاژخايى کرد
به رنگ و بوى جهان دل گذاشتن ستم است
چه خوب کرد که شبنم ز گل جدايى کرد
هنوز خط تو صورت نبسته بود از غيب
که درد صفحه روى مرا حنايى کرد
خوش است گاه به عشاق خويش دل دادن
نمى توان همه عمر دلربايى کرد
نداد سر به بيابان درين بهار مرا
نسيم زلف تو بسيار نارسايى کرد
ز رشک شمع دل خويش مى خورم صائب
که جسم تيره خود صرف روشنايى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید