شماره ٥٨٥: اگر وطن به مقام رضا توانى کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر وطن به مقام رضا توانى کرد
غبار حادثه را توتيا توانى کرد
جهان ناخوش اگر صد کدورت آرد پيش
ز وقت خوش همه را باصفا توانى کرد
ز سايه تو زمين آفتاب پوش شود
اگر تو ديده دل را جلا توانى کرد
اگر ز خويش برآيى به تازيانه وجد
سفر به عالم بى منتها توانى کرد
جمال کعبه ز سنگ نشان توانى ديد
اگر ز صدق طلب رهنما توانى کرد
اگر چو شبنم گل ترک رنگ و بوى کنى
درون ديده خورشيد جا توانى کرد
ز شاهدان زمين گر نظر فرو بندى
نظر به پردگيان سما توانى کرد
برون چو سوزن عيسى روى ز اطلس چرخ
اگر ز راست رويها عصا توانى کرد
بر آستان تو نقش مراد فرش شود
بساط خود اگر از بوريا توانى کرد
غذاى نور توانى به تيره روزان داد
چو شمع از تن خود گر غذا توانى کرد
به کنه قطره توانى رسيدن آن روزى
که همچو موج به دريا شنا توانى کرد
ترا ز اهل نظر آن زمان حساب کنند
که جغد را به تصرف هما توانى کرد
ترا به هر غم و درد امتحان ازان کردند
که دردهاى جهان را دوا توانى کرد
کليد قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نيست دعا تا دعا توانى کرد
جواب آن غزل است اين که گفت عارف روم
تو نازنين جهانى کجا توانى کرد؟
تو آن زمان شوى ز اهل معرفت صائب
که ترک عالم چون و چرا توانى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید