شماره ٥١٩: چنان کز آن لب خامش عتاب مى بارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چنان کز آن لب خامش عتاب مى بارد
ز آرميدن ما اضطراب مى بارد
ترست از عرق شرم چهره تو مدام
ستاره دايم ازين آفتاب مى بارد
به چشم عاشق لب تشنه سبزه لب جوست
اگرچه زهر ز تيغ عتاب مى بارد
که گفته است در ابر سفيد باران نيست؟
که شرم حسن ز روى نقاب مى بارد
دگر کدام جگر تشنه را گداخته است؟
که آب رحم ز موج سراب مى بارد
کمر به خون که بسته است تيغ غمزه او؟
که همچو جوهر ازو پيچ و تاب مى بارد
ز خنده که فتاده است در دلم آتش؟
که جاى اشک، نمک زين کباب مى بارد
ز غافلان چه توقع، که در زمانه ما
ز روى دولت بيدار خواب مى بارد
ز گريه منع دل داغدار نتوان کرد
ز گوهرى که يتيم است آب مى بارد
خيال روى که در دل گذشت صائب را؟
که ديگر از دم گرمش گلاب مى بارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید