شماره ٤٦٤: به دست ابروى او چون قضا کمان مى داد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به دست ابروى او چون قضا کمان مى داد
قدر به دست سويداى دل نشان مى داد
من آن زمان که به گرد سر تو مى گشتم
براى يک پر پروانه شمع جان مى داد
چو پا به بخت خود و اعتبار خويش زدم
به روى دست، مرا سرو آشيان مى داد
هزار جان به لب بوسه داده برمى گشت
صلاى بوسه گر آن شکرين دهان مى داد
ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک
به فتنه جنبش مژگان او زبان مى داد
دماغ پر زدنم نيست، کاشکى صياد
وظيفه قفسم را به آشيان مى داد
ز آشنايى گل مانع است بلبل را
درين دو هفته خدا مرگ باغبان مى داد!
رقيب خام به ما عرض داغها مى کرد
ز سادگى گل کاغذ به باغبان مى داد
مرا کسى که ز چاه عدم برون آورد
چو سيل سرچه به اين تيره خاکدان مى داد؟
شب گذشته به اين روز رستخيز گذاشت
لبى که بوسه بر آن خاک آستان مى داد
کجا شد آنهمه نسبت، کجا شد آنهمه قرب؟
که شانه سر زلفش به من زبان مى داد
چو صائب اين غزل تازه را رقم مى زد
هزار بوسه به کلک شکر زبان مى داد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید