شماره ٤١٨: بى خبر از در من يار مگر باز آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
بى خبر از در من يار مگر باز آيد
ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آيد؟
در تماشاى تو از کار دل خونشده ام
نه چنان رفت که ديگر ز سفر باز آيد
زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان
هر نفس در دلم از راه دگر باز آيد
شادى قافله مصر به گردش نرسد
هرکه را چون تو عزيزى ز سفر باز آيد
نشود پيش شکر خنده من صبح سفيد
گر به آغوش من آن تنگ شکر باز آيد
استخوانش به هما شهپر اقبال دهد
کشته اى را که خدنگ تو به سر باز آيد
دل به فکر تن افسرده کجا مى افتد؟
به چه اميد به اين سنگ شرر باز آيد؟
هست اميد که برگردد ازان چهره نگاه
شبنم از چشمه خورشيد اگر باز آيد
سفر نکهت گل را نبود برگشتن
از دل رفته محال است خبر باز آيد
باده شب نربوده است چنان صائب را
که به خود از نفس سرد سحر باز آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید