مانع گرمروان ساعت سنگين نشود
سيل از کوه گرانسنگ به تمکين نشود
جنگ با گردش چرخ قدر انداز خطاست
سپر تير قضا جبهه پرچين نشود
از تماشاى تو چون خلق نيارند ايمان؟
کافرست آن که ترا بيند و بى دين نشود
نيست از چين جبين خيره نگاهان را باک
خار از چيدن گل مانع گلچين نشود
هست بى صورت اگر مالک صد گنج بود
تا توانگر کسى از چهره زرين نشود
چون گل از خنده رنگين نگشايد صائب
دل هرکس تهى از گريه خونين نشود