شماره ٤٠٨: حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود
نور خورشيد، نظربند ز روزن نشود
نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال
غنچه را دل تهى از خون به شکفتن نشود
باد دستان ز گرانبارى زر آزادند
سنگ يک لحظه فزون بار فلاخن نشود
مى شود خرده جانها يکى از وصل هزار
آه اگر دانه من واصل خرمن نشود
دل روشن ز هوادار نبالد بر خويش
شعله ور آتش ياقوت ز دامن نشود
صبح خورشيد جهانتاب بود چشم سفيد
چشم يعقوب محال است که روشن نشود
چاه خس پوش خطر بيش ز رهزن دارد
دوربين امن ز هموارى دشمن نشود
برمياور سر دعوى ز گريبان غرور
که علم کس به کمال از رگ گردن نشود
سوز دل کم نشد از تيغ شهادت صائب
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید