شماره ٣٨١: جگر تشنه محال است که سيراب شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
جگر تشنه محال است که سيراب شود
گر عقيق لب او در دهنم آب شود
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارد؟
هرکه در سايه شمشاد تو در خواب شود
تخم اميد برومند نگردد ز بهار
سبز وقتى شود اين دانه که دل آب شود
هرکه يک چند درين دايره بر خود پيچد
در کف بحر بقا خاتم گرداب شود
زخم اغيار به صد کان نمک بى نمک است
داغ ما نيست نمکسود ز مهتاب شود
عشق آخر به دل غمزده مى پردازد
بحر روشنگر آيينه سيلاب شود
خار در پيرهن بيخبران گل گردد
مژه در ديده بيدرد رگ خواب شود
طوطى از پرتو آيينه شود حرف شناس
سخن آن روز شود سبز که دل آب شود
از دم گرم تو صائب که زوالش مرساد!
دل اگر بيضه فولاد بود آب شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید