شماره ٣٢٦: ساقى از جامى اگر خاطر ما شاد کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ساقى از جامى اگر خاطر ما شاد کند
به ازان است که صد ميکده آباد کند
چشم خفته است غزالى که ندارد شوخى
من و آن صيد که خون در دل صياد کند
آخر اى پادشه حسن چه انصاف است اين؟
که در ايام تو عشق اينهمه بيداد کند
ياد ايام جنون بر سر من بارد سنگ
کودکان را چو ز مکتب کسى آزاد کند
جز خط سبز که فرمان سليمان دارد
آدمى را که تواند که پريزاد کند؟
گل رخسار ترا اينهمه عاشق بس نيست؟
که نظر باز دگر از عرق ايجاد کند
نايتيمانه ز ديوانه ام آن طفل گذشت
مى توانست به سنگى دل من شاد کند
ماتم واقعه ليلى و مجنون دارد
هر درايى که درين باديه فرياد کند
چون رسد وقت، دهد جان به دم تيشه خويش
بيستون گر چه سپردارى فرهاد کند
اگر از سختى ايام شود آدم نرم
روى من تربيت سيلى استاد کند
بخل بهتر ز سخايى که به آوازه بود
تيرگى به ز چراغى است که فرياد کند
خنده کبک شود ناله خونين صائب
بيستون ياد چون از رفتن فرهاد کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید