شماره ٣١١: نه غم خار و نه انديشه خارا دارند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نه غم خار و نه انديشه خارا دارند
رهنوردان تو پيشانى صحرا دارند
به زر و سيم جهان چشم نسازند سياه
پا به گنج گهر از آبله پا دارند
وادايى نيست که صد بار بر او نگذشتند
گرچه از خواب گران سلسله برپا دارند
فکر زاد سفر از دوش خود انداخته اند
توشه از لخت دل خويش مهيا دارند
چون صدف کاسه دريوزه به دريا نبرند
روزى خود طمع از عالم بالا دارند
مهر بر لب زده چون غنچه و رنگين سخنند
چشم پوشيده و صدگونه تماشا دارند
کودکانى که درين دايره سرگردانند
بر سر جوز تهى اينهمه غوغا دارند
يک جهت تا نشوى بر تو نگردد روشن
کاين مخالف سفران روى به يک جا دارند
خار در ديده مورى نتوانند شکست
در خراش جگر خود يد طولى دارند
پرده گنج شود خانه چو ويران گردد
مردم از سيل فنا شکوه بيجا دارند
صائب اين دامن پر گل که بهار آورده است
مزد خارى است که اين طايفه در پا دارند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید