شماره ٣٠٨: روشنائى که درين دايره صاحب ديدند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روشنائى که درين دايره صاحب ديدند
همه چون شبنم گل آينه خورشيدند
اگر از عقده گشايان اثرى باقى هست
دست جمعى است که در دامن شب پيچيدند
زود از لاغرى انگشت نما مى گردند
چون مه آنان که به احسان فلک باليدند
حاصل روى زمين قسمت بى برگانى است
که به ظاهر ز ثمر عور چو سرو و بيدند
صدف گوهر توفيق سيه کاران شد
کف دستى که ز افسوس بهم ماليدند
تشنگانى که پى آب خضر مى گشتند
خشک گشتند چو از دور سياهى ديدند
خبر از مرکز اين دايره جمعى دارند
که چو پرگار به گرد دل خود گرديدند
باده هايى که رسيدند به لعل لب يار
مزد آن است که در سينه خم جوشيدند
ره به سررشته مقصود گروهى بردند
کز دو عالم به سر زلف سخن پيچيدند
از خجالت همه چون شبنم گل آب شدند
ساده لوحان که درين باغ چو گل خنديدند
اين نه درياست، که از بهر گرانخوابى ما
مشت آبى است که بر روى زمين پاشيدند
گل بى خارى اگر بود درين خارستان
دامنى بود که از صحبت مردم چيدند
تنگ شد دايره عيش بر او چون خاتم
هرکه را خانه به مقدار نگين بخشيدند
چه عجب صائب اگر روز جزا رسته شوند
خود حسابان که درين نشأه قيامت ديدند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید