شماره ٢٥٤: چشم بيدار چراغ سر بالين باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم بيدار چراغ سر بالين باشد
خواب در پله مرگ است چو سنگين باشد
درد بيمار ترا باعث تسکين باشد
خواب خود بستر خار است چو سنگين باشد
شوخى حسن عيان مى شود از پرده شرم
برق در ابر محال است به تمکين باشد
همه شب فيض چو پروانه به گردش گردد
هر که را داغ چراغ سر بالين باشد
عشق در طينت آدم رگ گردن نگذاشت
استخوان مغز شود درد چو سنگين باشد
حسن را جبهه واکرده به تاراج دهد
خنده گل سبب جرأت گلچين باشد
دولت سنگدلان زود بسر مى آيد
سيل در کوه محال است به تمکين باشد
مهر زن بر لب گفتار کزاين مرده دلان
مرده اى نيست که شايسته تلقين باشد
بى نيازى است که در يوزه کند از در خلق
هرکه را چشم ز گفتار به تحسين باشد
گل مستور اگر از خار دو صد نيش خورد
به ازان است که در دامن گلچين باشد
بيستون لنگر بيتابى فرهاد نشد
خواب را تلخ کند کار چو شيرين باشد
غنچه در پوست سرانجام بهاران دارد
عشرت روى زمين در دل غمگين باشد
حرص از قامت خم گشته دو بالا گردد
خار چون خشک شود بيش شلايين باشد
خنده کبک اگر سر به ته بال کشد
باد در پنجه گيرايى شاهين باشد
فرد خورشيد سزاوار خط باطل نيست
حيف ازان جبهه نباشد که پر از چين باشد؟
طاق ابروى تو پيوسته بود بر سر جنگ
جبهه تيغ محال است که بى چين باشد
يوسف آن نيست که در چاه بماند صائب
مى دود گرد جهان فکر چو رنگين باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید