شماره ٢٥٠: آتش قافله ما دل روشن باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
آتش قافله ما دل روشن باشد
گرد ما سرمه بيدارى رهزن باشد
حسن هرجا که بود در نظر من باشد
مهر را آينه از ديده روزن باشد
هرکه چون رشته ز باريک خيالان گرديد
روزيش تنگتر از ديده سوزن باشد
يوسف از دامن اخوان به غريبى افتاد
خطر مردم آگاه ز مأمن باشد
جلوه ضايع مکن اى شوخ که بيتابى ما
آتشى نيست که محتاج به دامن باشد
قانعى را که به ماتمکده ظلمت ساخت
ماه نو ناخنه ديده روزن باشد
ديده تنگ کند فخر به دنياى خسيس
خس و خاشاک شرر را رگ گردن باشد
حسن مغرور ز حيرانى ما آسوده است
ماه فارغ ز نظربازى روزن باشد
مور در حسرت يک دانه دل خويش خورد
روزى برق جهانسوز به خرمن باشد
نيست پرواى اجل دلزده هستى را
شمع ماتم ز چه دلگير ز مردن باشد؟
آفتابى که منم ذره او، درطلبش
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد
زاده هند جگرخوار چه خواهد بودن؟
شب بخت سيه آن به که سترون باشد
چه خيال است شود روزى من شادى وصل
که غمش را نگذارند که با من باشد
هست اميد که هرگز نشود دشمنکام
هرکه را آينه از ديده دشمن باشد
از سيه بختى خود شکوه ندارد صائب
که صفاى دل آيينه ز گلخن باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید