شماره ٢٤٣: دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد
يار وحشى تر ازان است که در دل باشد
چهره ليلى اگر پرده شرمى دارد
چه ضرورست که زندانى محمل باشد؟
عشق در وصل همان پرده نشين ادب است
موج در بحر مقيد به سلاسل باشد
عاقبت خال لب لعل تو از خط شد سبز
ريشه در سنگ کند تخم چو قابل باشد
خون بيدرد شود قسمت خاک آخر کار
خون ما نيست که گلگونه قاتل باشد
در مقامى که کماندار بود هوش ربا
جاى رحم است بر آن صيد که غافل باشد
دورى راه تو از خواب گران است، ارنه
چشم بيدار دل آيينه منزل باشد
دل دريايى ما تشنه طوفان بلاست
لنگر کشتى ما دورى ساحل باشد
مرگ سيماب سبکسير بود آسايش
دوزخ راهروان راحت منزل باشد
حرف باطل ز دل آن به که نيايد به زبان
سحر خوب است نهان در چه بابل باشد
داده ابر بود هر چه ز دريا يابى
جود اهل کرم از کيسه سايل باشد
استقامت بود از خاک نهادان مطلوب
عيب ديوار در آن است که مايل باشد
طمع جود ازين حبه ربايان غلط است
خرج اين طايفه از کيسه سايل باشد
کاهلان خود گره کار پريشان خودند
ورنه اين راه نه راهى است که مشکل باشد
نيست ممکن رود پيچ و خم دورى ازو
راه هرچند که پيوسته به منزل باشد
در نگشاده بود گوش بر آواز سؤال
دست ارباب کرم بر لب سايل باشد
به ادب باش که در دفتر ايجاد جهان
هيچ فردى نتوان يافت که باطل باشد
خود فروشان ز خريدار توانگر نشوند
شمع را نعل در آتش پى محفل باشد
مى رسد روزى ناقص به تمامى صائب
مى خورد ماه دل خويش چو کامل باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید