شماره ٢٤١: من و راهى که ز سر سنگ نشانش باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
من و راهى که ز سر سنگ نشانش باشد
برق خنجر بلد راهروانش باشد
کى عناندارى بيتابى ما خواهد کرد؟
آن که از رفتن دل آب روانش باشد
از عقيقى است مرا بوسه توقع که سهيل
يکى از جمله خونابه کشانش باشد
نتوان يافت ز پيچيدگى افکار مرا
راه فکر من اگر موى ميانش باشد
هر که چون جام درين بزم تهى چشم افتاد
چشم پيوسته به دست دگرانش باشد
سرد مهرى چه کند با دل آزاده ما؟
اين نه سروى است که پرواى خزانش باشد
تير آهش ز دل سنگ ترازو گردد
هر که از قامت خم گشته کمانش باشد
مى برد تربتش از نوحه گران گويايى
هر که گنجينه اسرار نهانش باشد
از ته دل چقدر خنده تواند کردن؟
نوبهارى که به دنبال، خزانش باشد
حسن غافل نشود از دل عاشق صائب
که کماندار توجه به نشانش باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید