چه ميان است که دايم چو دل من لرزد
اينقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟
عجبى نيست ز تأثير نظربازيها
که دل چشمه خورشيد به روزن لرزد
سخن از موى ميان و سر زلفش مکنيد
مپسنديد کز اين بيش دل من لرزد
دانه ام خال لب کشت شد از سوختگى
در زمينى که دل برق به خرمن لرزد
تنگ چشمى اگر (از) خاک چنين گيرد اوج
دل عيسى به سر سوزن آهن لرزد
لرزش مردم عالم به سر دين و دل است
دل صائب به سر طره پرفن لرزد