شماره ١٥٦: قطع اميد ازان موى کمر نتوان کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
قطع اميد ازان موى کمر نتوان کرد
راه باريک چو افتاد گذر نتوان کرد
صبر را حوصله جنبش مژگان تو نيست
پيش شمشير قضا سينه سپر نتوان کرد
دلم از رشک تماشايى او پر خون است
گر چه در چشمه خورشيد نظر نتوان کرد
خرد سست قدم را به حريفان بگذار
که به اين بدرقه از خويش سفر نتوان کرد
نگذرى تا ز سر هستى ناقص چو حباب
سر ازين قلزم خونخوار بدر نتوان کرد
اى بسا رزم که مردى سپر انداختن است
به شجاعت همه جا دست بدر نتوان کرد
نفس برق درين وادى خونخوار گداخت
از تمناى جهان زود گذر نتوان کرد
عقده اى نيست درين دايره بى سر و پا
که ز هم باز به يک آه سحر نتوان کرد
دهن از خبث بشو پاک که مانند صدف
آب را بى دهن پاک، گهر نتوان کرد
تا چو کشتى ننهى بار رفيقان بر دل
پنجه در پنجه درياى خطر نتوان کرد
تا نمى در قدح اهل مروت باقى است
صائب از کوى خرابات سفر نتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید