شماره ١٣٤: از سرى جوى سعادت که ز دولت گذرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
از سرى جوى سعادت که ز دولت گذرد
تن به خوارى دهد از افسر عزت گذرد
هر که دامن کشد از خار علايق اينجا
سالم از دامن صحراى قيامت گذرد
آنچه دارند ز شب زنده همان از عمرست
خون مرده است دگر هرچه به غفلت گذرد
خانه هرکه به اندازه بود چون زنبور
همه ايام حياتش به حلاوت گذرد
دامن برق به خاشاک علايق شد بند
تا که زين وادى خونخوار سلامت گذرد؟
مى توان رست به هموارى ازين عالم تنگ
رشته از چشمه سوزن به فراغت گذرد
چون زمين پاک بود تخم مداريد دريغ
صبح حيف است که بى اشک ندامت گذرد
عاشق از زخم زبان باک ندارد، ورنه
آتش از سايه اين خار به دهشت گذرد
شور عشق است نمک مايده هستى را
اى خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
مى توان گفت نصيبى ز سخاوت دارد
باد دستى که ز آوازه همت گذرد
دولت سنگدلان زود بسر مى آيد
سيل از سينه کهسار به سرعت گذرد
مردم آزار محال است خجالت نکشد
که نمک آب شود چون به جراحت گذرد
درد خود را نکند پيش مسيحا اظهار
هرکه سالم ز دم تيغ شهادت گذرد
دامن هر که بود پاک ز عصيان صائب
چون سياووش ز آتش به سلامت گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید