شماره ١٣٢: هر که چون غنچه سر خود به گريبان نبرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که چون غنچه سر خود به گريبان نبرد
وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد
از جهان قسمت ارباب نظر حيرانى است
نرگس از باغ بجز ديده حيران نبرد
چشم ما شور بود، ورنه کدامين ذره است
کز تماشاى تو خورشيد به دامان نبرد
خط گستاخ چها با گل روى تو نکرد
مور اينجاست که فرمان سليمان نبرد
دل سودازده عمرى است هوايى شده است
آه اگر راه به آن زلف پريشان نبرد
ترک سر کن که درين دايره بى سر و پا
تا کسى سر ندهد گوى ز ميدان نبرد
زلفش از حلقه سراپاى ازان چشم شده است
که کسى دست به آن سيب زنخدان نبرد
خاکيان را چه بود غير گنه راه آورد؟
سيل غير از خس و خاشاک به عمان نبرد
مى رسانند به آب اهل طمع، خانه جود
خانه را حاتم طى چون به بيابان نبرد؟
در و ديوار به محرومى من مى گريند
هيچ کس دامن خالى ز گلستان نبرد
تو که در مکر و حيل دست ز شيطان بردى
چه خيال است که ايمان ز تو شيطان نبرد؟
بازوى همت ما سست عنان افتاده است
ورنه گردون نه کمانى است که فرمان نبرد
صائب از بس که خريدار سخن ناياب است
هيچ کس زاهل سخن شعر به ديوان نبرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید