شماره ١١٤: از بتان شسته عذارى که حجابى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
از بتان شسته عذارى که حجابى دارد
چشم بد دور که خوش عالم آبى دارد
خار در ديده بى پرده شبنم شکند
از حيا چهره هر گل که نقابى دارد
به دل روشن اگر يار نمى پردازد
حسن مستور ز آيينه حجابى دارد
نتوان ديد در آن روى عرقناک دلير
گل اين باغ عجب تلخ گلابى دارد
شب اندوه وفادار ندارد پايان
صبح عشرت نفس پا به رکابى دارد
نيست ممکن که به خورشيد درخشان نرسد
هر که چون شبنم گل چشم پرآبى دارد
دم نشمرده محال است برآرد چون صبح
هر که در مد نظر روز حسابى دارد
چون نفس راست کنم من، که به صحراى طلب
گر همه سنگ نشان است شتابى دارد
خضر را تشنه ز سرچشمه حيوان آورد
وادى عشق فريبنده سرابى دارد
تا به خارى نرساند ننشيند از پا
در جگر آبله تا قطره آبى دارد
شب تارش به دو خورشيد بود آبستن
هر که در وقت سحر جام شرابى دارد
مزرع ماست که آبش بود از ديده خويش
ور نه هر کشت که ديديم سحابى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید