شماره ١٠٨: در خور مزد فلک کار به آدم دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
در خور مزد فلک کار به آدم دارد
خوردن نعمت عالم غم عالم دارد
نخل خشکى است کزاو دست کشيده است بهار
هر که را عشق ز آفات مسلم دارد
ماتم و سور جهان دست در آغوش همند
که مه عيد به دنبال محرم دارد
نيست پيشانى واکرده درين سبز چمن
جبهه گل گره از قطره شبنم دارد
در سيه دل نکند کلفت مردم تأثير
نوحه گر دف به کف از حلقه ماتم دارد
پاکى عرض ز رخسار عيان مى گردد
محضر از چهره خود عصمت مريم دارد
مى کشد پير ز تقصير جوانان خجلت
که غم تير خطا پشت کمان خم دارد
نتوان دست ز آب گهر آسان شستن
زير سنگ است هر آن دست که خاتم دارد
نيست بر خسته روانان نفس عيسى را
چشم بيمار تو نازى که به عالم دارد
نسبتى نيست به خورشيد جهانتاب ترا
ديده آينه را روى تو پرنم دارد
دوربين امن ز هموارى دشمن نشود
زخم ما وحشت الماس ز مرهم دارد
دل هرکس شود از تيغ ملامت صد چاک
راه چون شانه در آن طره پرخم دارد
نتوان ساختن از طول امل دل را پاک
جوهر تيغ کى اين ريشه محکم دارد؟
علم فتح بود قامت آزاده روان
موى ژوليده ما شوکت پرچم دارد
پيش روشن گهران لب نگشايد صائب
هر که داند که خطر آينه از دم دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید