نخل قد تو به باغى که خرامان گردد
سرو در زير پر فاخته پنهان گردد
چون به گلزار روى خواب خمار آلوده
گل ز خميازه آغوش پريشان گردد
هر سيه روز به کيفيت چشمش نرسد
سرمه را جوهر آن نيست که حيران گردد
رنگ از چهره گلهاى هوس محو شود
چون سهيل عرق شرم فروزان گردد
شرط عشق است که تا شور محبت باقى است
زخم ناسور به دنبال نمکدان گردد
صائب از پرتو حسن است که بلبل شده است
طوطى از صحبت آيينه سخندان گردد