شماره ١٦: به کار سينه صافان ديده روشن نمى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به کار سينه صافان ديده روشن نمى آيد
که نور خانه آيينه از روزن نمى آيد
سرافرازى اگر دارى طمع سر در گريبان کش
کز اين دريا برون کس بى فرو رفتن نمى آيد
چه حاصل از سلاح آن را که نبود جوهر ذاتي؟
چو دل محکم نباشد کارى از جوشن نمى آيد
نمى سازد نگين دان لعل را بى آب از تنگى
به افشردن برون خونم از ان دامن نمى آيد
به حال خود نيارد چرب نرمى بى دماغان را
که اصلاح چراغ کشته از روغن نمى آيد
نگه بى دست و پا مى گردد از روى عرقناکش
زجوش گل تماشايى به اين گلشن نمى آيد
مرا گرد يتيمى جزو تن گشته است چون گوهر
به رفتن گرد بيرون از سراى من نمى آيد
به زور جذبه درياست چون سيلاب سير من
مرا از راه برگرداندن از رهزن نمى آيد
به روى سخت گردد از خسيسان خرده اى حاصل
شرر بيرون زصلب سنگ بى آهن نمى آيد
نگيرد پرده بيگانگى جاى عزيزان را
علاج چشم من از بوى پيراهن نمى آيد
زجمعيت نگردد خرده بينى کم خسيسان را
علاج چشم تنگ مور از خرمن نمى آيد
خطر بسيار دارد راه حق، باريک شو صائب
که موسى بى عصا دروادى ايمن نمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید