شماره ١٤: زدل کارى که آيد از لب خندان نمى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زدل کارى که آيد از لب خندان نمى آيد
گشاد تير از سوفار چون پيکان نمى آيد
ندارد اختيارى چشم من در محو گرديدن
نظر پوشيدن از آيينه حيران نمى آيد
بر آن رخسار نازک از نگاه تند مى لرزم
که طفل شوخ دست خالى از بستان نمى آيد
نفس در پرده دارى صبح مى سوزد، نمى داند
که مستورى زخورشيد سبک جولان نمى آيد
کنارى گير اى مژگان زچشم خونفشان من
که با دريا زدن سرپنجه از مرجان نمى آيد
دل غمگين زنقل و جام هيهات است بگشايد
گشاد اين گره از ناخن و دندان نمى آيد
به يک کس دل نبندد دولت هر جايى دنيا
سکندر کامياب از چشمه حيوان نمى آيد
ندارد، هر که دارد پيچ و تابي، وحشت از خلوت
به پاى خود برون زنجير از زندان نمى آيد
مجو آرامش از جان مقدس در تن خاکى
که خوددارى زدست گوهر غلطان نمى آيد
اگر روشندلى بر تيره بختى صبر کن صائب
که بيرون از سياهى چشمه حيوان نمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید