شماره ٨٠٢: نيست به دست اميد بخت مرا آن کمند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست به دست اميد بخت مرا آن کمند
کافتدش از هيچ رو صيد مرادى به بند
دعوى عياريم رفت به کويش فرود
ز آنکه سرم پست شد کنگر قصرش بلند
بى سر و پا مى دويم تا به کجا سر نهيم
بارگى شاه شد گردن ما در کمند
تنگ ميا زآه من، چشم بدان از تو دور
نيست رخ خوب را چاره ز دود سپند
در ره جولانت چون ديده ما خاک شد
ديده بسى در رهست دور ترک ران سمند
هستم ازان گفت تلخ در سکرات فنا
از دمت آخر دمى چاشنيى ده ز قند
اى که به بازار حسن قيمت خوبان کنى
پيش زليخا مگوى «يوسفى آنجا به چند؟»
سوخته از پند خلق سوخته تر مى شود
کاتش عشق است تيز باد وزان است پند
خسرو اگر عاشقى بيم ز کشتن مدار
پيش رخ نيکوان جان نبود ارجمند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید