شماره ٧٧٤: منم امروز حديث تو و مهمانى چند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
منم امروز حديث تو و مهمانى چند
پاره از ديده و دلها همه بريانى چند
هر زمان کاتش سوداى تو افزود عشق
جاى خاشاک بر آتش فگند جانى چند
دى سوى سوختگان ديد و گفتى که که اند
کافرا، گير به بتخانه مسلمانى چند
تا تو از خانه برون آيي، هر دم چاک است
بر سر کوى تو دامان و گريبانى چند
من ندانم که چه مرغم به يکى گلشن اسير؟
که رود آخر هر مرغ به بستانى چند
ما پريشان دل و او مى گذرد مست، او را
چه غم، ار جمع نگردند پريشانى چند؟
خنده بيخبران است چو رنج دل ما
مى ندانيم چه رنجيم ز نادانى چند؟
حال ما ديده اي، گر، اى صبا، آن سو گذرى
بدهى يادش ازين بى سر و سامانى چند
خسروا، بر دل آتشکده بسيار گرى
کاين جهنم نشود کشته به بارانى چند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید