شماره ٧٦٧: چشم مست تو که دى بر من بيتاب افتاد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مست تو که دى بر من بيتاب افتاد
تو نيفگندي، از آلودگى خواب افتاد
غمزه تيز به پيرامن چشمش گويى
تيغ خون است که در مهچه قصاب افتاد
مشتبه مى شود قبله ز رويت، چه کنم؟
که ز ابروى تو چشمم به دو محراب افتاد
دل به درياى جمال تو به بازى مى گشت
عاقبت سوى زنخ رفت و به گرداب افتاد
کار من از پى زلف تو پس آمد، چه کنم؟
مثلم قصه شاگرد رسن تاب افتاد
زلف تو مى نگذارد که ببينم رويت
يارب اين شب ز کجا بر سر مهتاب افتاد؟
آب خسرو همه بر روى زمين ريخته شد
از چو تو يار که گردنده به دولاب افتاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید