هر کرا داعيه درد طلب پيدا شد
عاقلان جمله بر آنند که او شيدا شد
آتش عشق ز هر سينه که زد شعله مهر
گر همه صبح مبين است که او رسوا شد
پيش رفتار تو، اى آب روان از تو خجل
گر نشد سرو چرا ساکن و پا بر جا شد؟
چشم نرگس به گل روى تو مى بينم باز
همچو يعقوب که از بوى پسر بينا شد
از خطا بود که در چين سر زلف تو باد
رفت و زنجير کش سلسله سودا شد
ساقيا، باده مپيماى که بدنامى ما
بر سر کوى تو افسانه کشورها شد
دل خسرو به کجا رفت که از تنگى عشق؟
همچو نقش دهنت کم زد و ناپيدا شد