شماره ٧٤٦: هر کسى روز وداع از پى محمل مى شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر کسى روز وداع از پى محمل مى شد
تو مپندار که آن دلبرم از دل مى شد
هيچ منزل نشود قافله از آب جدا
زانکه پيش از همه سيلاب به منزل مى شد
گفتم، از محمل آن جان جهان برگردم
پايم از خون دل سوخته در گل مى شد
ساربان خيمه به صحرا زد و اينم عجب است
که قيامت نشد آن روز که محمل مى شد
راستى هر که در آن شکل و شمايل مى ديد
هم چو من فتنه در آن شکل و شمايل مى شد
پند عاقل نکند سود که در بند فراق
دل ديوانه نديديم که عاقل مى شد
بگذر از خويش که بى طبع مسالک، خسرو
هيچ سالک نشنيديم که واصل مى شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید