شماره ٧٣٨: وه که باز اين دل ديوانه گرفتار آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
وه که باز اين دل ديوانه گرفتار آمد
باز بر جان حشرى از غم و تيمار آمد
ماه من بهر خدا پيش برو از سر بام
کافتاب من بيچاره به ديوار آمد
عقلم، ار گوى صفا پيش لب جانان باخت
صوفى از صومعه در خانه خمار آمد
خويش را دور ميفگن که کجا شد دل تو؟
هم به نزديک تو از دور گرفتار آمد
سينه کز درد تهى داشتمش چندين گاه
اينک امروز براى غم تو کار آمد
حال خونابه خود من نه ترا ديدم، ليک
ماجراى دلم از ديده به گفتار آمد
ما چو در کوچه فتاديم دل از ما برگير
سنگ بردار که ديوانه به بازار آمد
دل مرا سوزد و زلف تو نسيمى بخشد
مثلم قصه آهنگر و عطار آمد
جز دعايى نکند خسرو مسکين به رخت
گر چه زان روى به رويش همه آزار آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید