شماره ٧٢٠: مست من بى خبر از بزم چو در خانه شود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مست من بى خبر از بزم چو در خانه شود
جان به همراهى آن نرگس مستانه شود
دشمن جان خودم پيش تو، اى تيرانداز
دوست نبود که بلا ببيند و بيگانه شود
در تو حيرانست نمى داند نظارگيت
آن گهى خواهد دانست که در خانه شود
مى کنم شکر جفايت که چوشه ريزد خون
بندگان را همه گفتار نديمانه شود
اى بسا خلق که زنار مغان خواهد بست
باش تا زلف تو در کشمکش شانه شود
با چنان سلسله زلف که ليلى دارد
حق به دست دل مجنونست که ديوانه شود
ساقيا، بو که نظر بر شودم بر نظرت
باده مى ريز که تا بر سر پيمانه شود
بسکه پروانه شود سوخته شمع ز عشق
عارف از سوختگى عاشق پروانه شود
همه شب خسرو و افسانه يار و هر بار
قدرى گويد و سر بر سر افسانه شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید