شماره ٧٠٢: روزها شد که ز تو بوى وفايى نرسيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
روزها شد که ز تو بوى وفايى نرسيد
وز سر کوى توام باد صبايى نرسيد
چاک شد پيرهن عمر به صد نوميدى
دست اميد به دامان قبايى نرسيد
در بيابان طلب بخت پريشان کردم
گرد آمد همه عمر و به جايى نرسيد
چشم گستاخ به نظاره روى تو بماند
لب محروم به بوسيدن پايى نرسيد
اندر آن روز که بالاى توام بر جان زد
وه که بر سينه چرا تير بلايى نرسيد
تن بيمار مرا خاک درت خوش بادا
که به پرهيز بمرد و به دوايى نرسيد
همه عالم ز جمال تو نصيبى بگرفت
چه توان کرد، اگر بخش گدايى نرسيد
ما که باشيم که ناخوانده به کويت آييم؟
مگسان را گهى از کاسه صلايى نرسيد
تازه بادات گلستان جمالت هر روز
گر چه با خسرو ازان برگ گيايى نرسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید