شماره ٦٩٧: بت نو رسيده من هوس شکار دارد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بت نو رسيده من هوس شکار دارد
دل صيد کرده هر سو نه يکي، هزار دارد
رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده
سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد
دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
تو مباش غافل، اى جان، که هنوز کار دارد
نتوانمش که بينم به رقيب ناموافق
چه خوش است گل، وليکن چه کنم که خار دارد؟
برو، اى صبا و حالى که مرا ز هجر ديدى
برسانش، ار چه دانم که کم استوار دارد
به خدا که سينه من بشکاف و جان برون کن
که درون خانه تو دگرى چه کار دارد؟
برس، اى سوار، لطفى بنماى خاکيى را
که ز تندى سمندت دل پر غبار دارد
تو شبانه مى نمايي، به برکه بوده اى شب؟
که هنوز چشم مستت اثر خمار دارد
چو اسير تست خسرو، نظرى به مردمى کن
که ز تاب زلف مستت دل بيقرار دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید