شماره ٦٨٣: تا خيال روى آن شمع شبستان ديده شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا خيال روى آن شمع شبستان ديده شد
سوختم سر تا قدم پيدا و پنهان ديده شد
سبز خطش بر نگين لعل تا بر زد قدم
از خضر پى بر کنار آب حيوان ديده شد
مى شود از پرتو رخسار مهرافروز تو
ديده ها روشن، مگر خورشيد تابان ديده شد
زآمد و رفت خيال قامت زيباى او
جلوه گاه ناز آن سرو خرامان ديده شد
از پى نظاره گلبرگ رويت، يک به يک
قطره هاى اشک من بر نوک مژگان ديده شد
تا بديدم در لبش، خون دل از چشمم بريخت
ياغى خونى که رفت آن مسلمان ديده شد
چشم خسرو بود و روى او حکايت مختصر
گر به چشم خود کسى را صورت جان ديده شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید