شماره ٦٨٠: از سر کو آن پرى چون ناگهان پيدا شود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از سر کو آن پرى چون ناگهان پيدا شود
جاى آن باشد که مردم در ميان شيدا شود
من چنين دانم که باشد نسخه اى از روى او
صورتى از آينه خورشيد اگر پيدا شود
ماه رويا، کى رسد در آفتاب روى تو
شمع را هر چند سر تا آسمان بالا شود
از تو دل چون آبله خون گشت در دنبال تو
اشک را از بس دويدن آبله برپا شود
من به تنهايى همى گريم، اگر پيدا کنى
هر درى کز چشم من بيرون فتد، درها شود
سبزه تر برکشيدى زان رخ چون آفتاب
راز من چون سبزه مى ترسم که در صحرا شود
مى خلد بر جان من آن خط که بر لب مى کشى
مارکى شيرين شود با آنکه در خرما شود
خسرو، از بهر تو اندر ديده خود جاى ساخت
چشم مى دارد که در کوى وصالش جا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید