شماره ٦٧٨: تا سرم باشد تمناى توام در سر بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا سرم باشد تمناى توام در سر بود
پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود
روزگار از زلف تو بادا پريشان روز و شب
تا دل بد روز من هر دم پريشان تر بود
من خورم خونابه هجران و بيزارم،ازآنک
ماجرا با زيرکان خونابه ديگر بود
من به گرماى قيامت خون خورم بر ياد دوست
جوى شير آن را نما و تشنه کوثر بود
عشق را پروانه بايد تا که سوزد پيش شمع
خود مگس بسيار يابى هر کجا شکر بود
خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان
تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود
يار جايى و من بيچاره جايى بيقرار
وه چه خوش باشد که بر بازوى خسرو بر بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید