شماره ٦٥٦: در شب هجران که روزى هيچ دشمن را مباد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در شب هجران که روزى هيچ دشمن را مباد
مى رود عمر عزيزم چون سر زلفت به ياد
محنت هجران و رنج راه و تشويش سفر
اين همه گويى نصيب جان مهجورم فتاد
سيل خون دل که از اينگونه آيد سوى چشم
دم به دم بر آب خواهد رفت مردم زين سواد
تا ز خط جام مى فهم معانى کرده ام
هر چه خواندم پيش استاد طريقت شد ز ياد
ترک چشمش ريخت خون ما به شوخي، وز لبش
خونبها جستيم از وي، خونبها بر هم نهاد
در غمت گر رفت خسرو از جهان، عمر تو باد
ليک خواهد خواست روز محشر از دست تو داد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید