شماره ٦٣٣: اى خوش آن وقتى که ما را دل به جاى خويش بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى خوش آن وقتى که ما را دل به جاى خويش بود
کام کام خويش بود و راى راى خويش بود
در هواى نيکوان مى بود تا از دست رفت
چون کند مسکين، گرفتار هواى خويش بود
خلق گويد ترک دل چون کردي، آخر هر چه بود
ديده و دانسته بود و آشناى خويش بود
چون نگهدارم که بى خوبان نبودى يک زمان
حاش لله دل نبوده ست، اين بلاى خويش بود
من به غيبت بد نگويم آن غريب رفته را
زانکه گر بد بود و گر نيکو، براى خويش بود
دى مرا در خون بديد و رخ بگردانيد و رفت
من چنين دانم، پشيمان از خطاى خويش بود
اى مسلمانان، به جايى کان پسر حاضر بود
کيست بارى دل که بتواند به جاى خويش بود
يار من ار چه بد من بر زبانش مى گذشت
ليک مى دانم دلش سوى گداى خويش بود
از کجا مست آمدي، اى مه، که غارت شد نماز
پارسايى را که مشغول دعاى خويش بود
بنده خسرو جان شيرين در سر و کار تو کرد
کامده پيش بلا مسکين به پاى خويش بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید