باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود
باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود
عشق کهنه نو شد، اى دل، شغل غم نو کن که باز
فتنه در جان هم بدانسان کارفرما شد که بود
ما و بت را سجده زين پس، آن هم ار افتد قبول
کان همه زهد و نماز رسمى از ما شد که بود
پايمال مرکبم کن، وين بگو بهر ديت
آنکه شبديز مرا خاک قدمها شد که بود
توبه آلوده خسرو کرد يک چندى و باز
منت ايزد را که هم زانگونه رسوا شد که بود