شماره ٦١٧: نازک رخ جانان من بوى گل خندان دهد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نازک رخ جانان من بوى گل خندان دهد
خوش وقت باد صبحدم کو بوى آن بستان دهد
دى بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان
ناچار پيش نيکوان هر کاين ستاند، آن دهد
دردى که از جانان بود، راحت فزاى جان بود
يک درد ديگر آن بود، کو وعده درمان دهد
بگشاد از لب خنده را، بهر من افگند را
آري، خدا چون بنده را دولت دهد، آسان دهد
دل از تنم گشته جدا تا خود کيش گويد، بيا
جان بهر رفتن بر دو پا تا خود کيش فرمان دهد
کرد آن سوارم بى سپر وز دل کشيدم اينقدر
ندهم عنان دل را اگر زين پس خدايم جان دهد
چون بر سرم آن بوالهوس، ناوک زنان راند فرس
دل زنده بايد آن نفس تا بوسه بر پيکان دهد
يک لحظه مقصود من، بشنو زيان و سود من
تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد
خسرو شبى و يار نى پيدا، گرش ندهى به من
کم زانکه بر بايد شبى بوسه دو سه پنهان دهد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید