شماره ٦٠٧: ما را نکردى گر حلال از لب شراب ناب خود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ما را نکردى گر حلال از لب شراب ناب خود
بارى بهل کن يک نظر وقتى در آن جلاب خود
من خود ز بس بى طاقتى مى خواهم از تو خنده اى
ليکن تو خنده من بکن در گردن عناب خود
خلقى ز مهتاب رخت شبها به ناله چون سگان
تو خوش به بازى و کشى چون طفل در مهتاب خود
نزديک شد جان دادنم، آخر چه کم گردد ز تو؟
گر يک نظر ضايع کني، بر عاشق بى تاب خود
بر آستانت گه گهى چوبى ز دربان خورده ام
درويش بدخو کرده را فتحى ببخش از باب خود
بسيار عاشق خاک شد در کويت، از اشکم مکش
بگذار گردى زان طرف بر طره پر تاب خود
خوش خفتمى زين پيش تا خاک درت شد بر سرم
در خاک مى جويم کنون هم مى نيابم آب خود
هم چشم بستم از جهان، هم دل گسستم از بتان
خونابه چشم و دلم هم همچنان بر آب خود
چون در حق عشاق خود، از غمزه دادى داد خود
بر جان خسرو هم بنه آن دشنه قصاب خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید