شماره ٥٨١: يارى دل ما به رايگان برد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
يارى دل ما به رايگان برد
تا دل طلبيم باز جان برد
عشق آمد و گردن خرد زد
دزد آمد و سر زپاسبان برد
آن کس که رهم زد آشنا بود
بر شحنه خبر نمى توان برد
مانديم ازان حريف دل دزد
زد قلعه و مهره رايگان برد
اى ترک، که جنبش رکابت
از پنجه چابکان عنان برد
بگذار که در وحل بميرم
اين لاشه که آب کاروان برد
دى بر تو به کشتنم گمان داشت
شد عاقبت آنچه او گمان برد
عاشق نه خود از در تو شد دور
با زاغ چه حيله کاستخوان برد؟
ليکن ز جفاى تو تظلم
خواهم بر شاه کامران برد
جمشيد زمان که در بلندى
ايوانش سبق ز آسمان برد
جان دادم و درد تو خريدم
اين را تو بير که خسرو آن برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید