دل عاشق چرا شيدا نباشد
به عشق اندر جهان رسوا نباشد
نگويى تا به کي، اى شوخ دلبر
ترا پرواى حال ما نباشد
به بستان لطافت سرو باشد
ولى چون قد او رعنا نباشد
کدامين ديده در وى نيست حيران؟
مگر چشمى که او بينا نباشد
نه دل باشد که غافل باشد از يار
نه سر باشد که پر سودا نباشد
به نوعى دل ز خسرو در تو بستم
که با غير توام پروا نباشد