شماره ٥٢٣: دل نيست که در وى غم دلدار نگنجد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل نيست که در وى غم دلدار نگنجد
سندان بود آن دل که در او يار نگنجد
در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل
در مجلس خاص ملک اغيار نگنجد
آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست
صد تير بلا گنجد و آزار نگنجد
جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسيار
در گنجد و صبر اندک و بسيار نگنجد
گفتى که غم ديده و دل خور، مگرى زار
خويشى دل و ديده درين کار نگنجد
گر حسن فروشى به دگر جلوه برون آى
تا در همه بازار خريدار نگنجد
خواهيم که نقلى ز دهان تو بخواهيم
بيهوده چه گوييم، چو گفتار نگنجد
ديوار و درت در دل من خانه گرفتند
هر چند که در دل در و ديوار نگنجد
کوشد که رهد خسرو بيدل ز غمت، ليک
با حکم قضا حيله و هنجار نگنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید