شماره ٥١٧: آن کودک نورسته که سيمين بدنى شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آن کودک نورسته که سيمين بدنى شد
چون شست لب از شير، چه شيرين دهنى شد؟
بس غنچه دل را که کند چاک به هر سو
آن گل که به نوروز جوانى چمنى شد
آن يوسف جان بس که درين سينه در آمد
گويم که تنم گرد تنش پيرهنى شد
سلطان مرا عمر فزون ياد به دولت
کز دولت او خلعت عاشق کفنى شد
بس مرد خدايى که چو در عشق در آمد
گلگونه خون کرد به رخسار و زنى شد
وقتى که مى لعل بدان روى کشيدم
اينک همه خونابه حال چو منى شد
چون جان دهم از خاک من، اى مير ولايت
بتخانه بر آرى که دلم برهمنى شد
خسرو ز مزاج دل من خشم گرفته ست
کز کرده تو با دل خويشش سخنى شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید