شماره ٥٠٧: سروى چو تو در خلخ و نوشاد نباشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سروى چو تو در خلخ و نوشاد نباشد
اين نازکى اندر گل و شمشاد نباشد
چون تو خوشي، اى دوست، به ويرانى دلها
آبادتر آن سينه که آباد نباشد
غمها خورم و ناله به گوشت نرسانم
کاسوده دلان را سر فرياد نباشد
گفتى که سرت خاک کنم بر سر اين کو
اى خاک بر آن سر که بدين شاد نباشد
آن روز مبادا که کنم از تو فراموش
هر چند که روزيت ز من ياد نباشد
معذور همى دارمت، از جور کني، زانک
در مذهب خوبان روش داد نباشد
مگريز ز درماندگى جان اسيران
کانجا که تو باشي، دلى آباد نباشد
طعنه مزن، اى زاهد، اگر توبه شکستم
صد توبه کند عاشق و بنياد نباشد
جان بر تو فرستم که ازان سوى که دل رفت
در بردن اگر کاهلى از باد نباشد
هر چند که خسرو به سخن مى نبرد دل
چون نرگس جادوى تو استاد نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید