شماره ٥٠٠: اى زلف تو دام دل دانا و خردمند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى زلف تو دام دل دانا و خردمند
دشوار جهد دل که در افتاد درين بند
اندر دل من بود نهالى ز صبورى
بادى بوزيد از تو و از بيخ برافگند
بوديم خردمند، که زد عشق تو بر ما
ديوانگى آورد و نمانديم خردمند
شيرينست دروغ تو، ز هم ارچه زنى لاغ
حلوا نتوان خورد ازينسان که تو سوگند
اى باد، بجنبان سر آن زلف و ببخشاى
بر حال پريشان پريشان شده اى چند
در آرزوى يک سخن تلخ بمردم
روزى نشد از دولت آن لعل شکر خند
اصحاب هوس چاشنى عشق، چه دانند؟
لذت ندهد تشنه مى را شکر و قند
بگذار که بيرون رود از پرده دل راز
کاين پرده نمانده ست کنون قابل پيوند
هرگز نرود نقش رخت از دل خسرو
زان گونه که از ران سگان داغ خداوند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید